نامه دارن به استیو

I love vampires!!!

مرا ببخش:

مرا ببخش. ببخش تا سنگینی نگاهت را در آن شب مرگبار در قبرستان تاریکی از یاد ببرم فراموش کنم چگونه رویایت را در دستانم خورد کردم. چگونه باعث شدم بجای عشق و دوستی تنفر در قلب مهربانت حکم فرما شود.

من خودخواه بودم، تو را رنجاندم و وادار به دوری از خودم کردم منی که یک زمان بهترین مونست بودم چه احمقانه رهایت کردم انگار فراموش کرده بودم به آغوشم نیاز داری.

اما کاش کمی درکم کنی، کاش راه دیگری برای نجاتت وجود داشت، کاش نابودی آرزویت تنها راه ادامه ی نفس هایت نبود چه می شد تا آخر دنیا کنار هم می ماندیم دیگر مجبور نبودم تنهایی را به تو تحمیل کنم.

اما من برای تو رفتم. کاش می دانستی چقدر نگران لبخند دوباره ات بودم.

چرا آن زخم بچگانه را در دستت حک کردی؟ می خواستی از بی وفاییم مدرک داشته باشی؟ می خواستی اگه یک روز فراموش کردم تو هم آرزویی داشتی که من نابود کردم به من بفهمانی چقدر گناهکارم؟

دیگر کافیست دیگر باران نگاهم به یاد دوستیمان ، عشقمان نمی بارد می گوید: خداحافظ ای بهترینم فراموشم کن چون می دانم هر لحظه فکر کردن به من چه آتش بی رحمی را در قلبت به پا می کند. کاش فراموش کنی منی هم بودم.

ولی انصاف نیست من همه زندگی ام را وجود انسانیم را رها کردم به دنیایی پیوستم که فقط در قصه ها شنیده بودم تنهایی را با جون و دل پذیرفتم، اشک هایم را در چشمانم حبس کردم، بغضم را پنهان کردم تا تو بخندی.

این رسم دنیا نبود که در ظلمت شب های بی ستاره ام غریبانه بگریم.

دوستانم، خوانواده ام و دنیایی که به آن تعلق داشتم را فدای نفس هایت کردم تا تو برگردی.

می دانستم تنهایی امانت نمی دهد اما آیا راه دیگری هم داشتم، فرصت تصمیم گرفتن داشتم؟

نه سرنوشت خیلی وقت پیش ها مرا وارد دنیای بی رحمی کرد که طاقت زیستن در آن را نداشتم اما درک کن چه معصومانه گام هایم را روی پلی گذاشتم که هر لحظه مرگ اسمم را زمزمه می کرد.

در آن روزهای بی رحمانه تنها دستان او به چشمان غرق از اشکم آرامش می داد تنها بودنش  به قلب لرزان امید نفس کشیدن می داد چه کسی می توانست من و او را از هم جدا کند جز سرنوشت!

اما حالا تو عزیزترینم، مونس شب های تارم، را چه خودخواهانه ازم گرفتی.

تو آنقدر احمق بودی که دلیل اشک هایت را تصمیم او برای کنار من بودن دانستی!

حالا که دیگر کسی نیست، سرم را روی شانه هایش بگذارم به چه کسی باید التماس کنم کنارم بماند؟؟؟؟؟؟

چطور توانستی چاقویت را بیرون بکشی تا در قلبم یادگاری حک کنی. یادگاری از نابودی زندگیت اگر با مرگ من حک میشد چه بی درنگ به سویت میشتافتم اما دنیای ما با خشمت نابود خواهد شد.

چه سرنوشت شومی بود میان فاصله هامون; چه من چه تو نابودی را به دیگران تحمیل می کردیم.

چه عارفانه بود آخرین نگاهت در چشمانم، چقدر آغوشت برای آخرین بار آرامش بخش بود.

تو برگشتی! به دنیای عشق قدم گذاشتی اما من شوق انسانیت را همچون شمعی در باد خاموش کردم تا نفرتت این بار به کمک دستان لرزانم بیاید کاش مرا ببخشی که اینگونه به همه چیز پایان دادم.

دیگر سرنوشت نمی تواند با قاطعیت تمام تو را از من جدا کند شاید دیگر نیستیم دیگر عشقمان پاورجا نیست، اما خاطراتت چه عاشقانه در ذهنم می رقصند هنوز اولین نگاهت، اولین لبخندت در ذهنم ماندگار است.

ببخش اگر سرنوشت تورا این چنین بی رحم کرد ببخش دوستت چاقویی در قلبت فرو کرد که هیچوقت نمی خواست. کاش می توانستم دوباره دستانت را بگیرم آخر تو بهترینم بودی...

بگذار چشمانم را ببندم بودن یا نبودنت در دنیای اطرافم مهم نیست چرا که تو قلبم را برای ابدیت خانه ی زندگی ات قرار دادی. قول می دهم دیگر به هیچ چیز و هیچ کس اجازه ندهم تنها بمانی آری تو به جز من چه کسی را داری که کنارش بمانی. ممنون که به به زندگیم پایان دادی، ممنون که تا بی نهایت در قلبم خواهی ماند......

ممنون که دوستم بودی :(

 

نویسنده: عسل جونم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





|پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394برچسب:,| 16:54|niloo.va|

Evelyn